سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کتاب نخستین نوشته شده است : ای پسرآدم! رایگان یاد ده؛ همان گونه که رایگان یاد گرفتی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
مرغ شیدا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ......

دیروز 2شنبه بود و از اون روزایی بود که آدم دلش می خواد از صبح تا شب بخوابه.اگه هر موقع دیگه یی غیر از الان بود حتما صبح تا شب توش می خوابیدم ولی چه کنم که یه کتاب کلفت اقتصاد رو باید تموم کنم.وقتی نمونه سوالات ترم های پیش رو نگاه می کنم ناامید میشم و تصمیم میگیرم دیگه امتحان ندم.خلاصه اینکه فکر کنم یه چکیده یی از همه ی فصل ها رو خوندم ولی بازم راضی نیستم .هر روز شمارش معکوس می کنم برای تموم کردنش ولی انگار نحسی بهش افتاده تموم نمیشه که نمیشه.

این چند روزه خیلی راجع به اس ام ا س نیکوکار شنیدم.همون مسئله یی که اولین بار پایین یه سایت دیدم پایه ی خنده ی این چند روزم هم جور شده البته می دونم این خنده زیاد دوام نداره و چند وقته دیگه وقتی قبض تلفنم بیاد گند کار در میاد.

خلاصه دیروز با خوردن 3 تا لیوان پر قهوه خودم رو تا ساعت 12 شب بیدار نگه داشتم تازه ظهر هم نخوابیدم.من تحت هیچ شرایطی خواب بعد از ظهر رو از دست نمیدم .اما حالا مجبورم .دیروز یه شانسی که داشتم این بود که کلاس برگزار نشد وگرنه کارم زار بود.

فردا شب خونه ی عمو اینا دعوتیم به چه مناسبت معلوم نیست؟؟؟؟؟؟

البته من تمام سعیم رو می کنم که نرم چون عموم اینا خیلی وقتی منو ندیدن و دیدن من توی این ظاهر درب و داغون خوب نیست.ولی فایده یی هم نداره فرار چون شنبه ولیمه یی عمه هامه و مطمئنم که همه میان.

چه قدر زود گذشتا.انگار همین دیروز بود که عمه هام رفتم مکه.

خب خلاصه اینکه دیگه کر نکنم حرفی مونده باشه که تعریف نکرده باشم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( سه شنبه 84/11/4 :: ساعت 8:4 صبح )
»» زمان....

زمان......             Time Is….
بس کند می گذرد برای آنان که در انتظارند،       Too slow for those who Wait,
بس تند می گذرد برای آنان که می ترسند،        Too swift for those who Fear,
بس طولانی استبرای آنان که در اندوهند،           Too long for those who Grieve,
و بس کوتاه برای آنان که سرخوش اند،        Too short for those who Rejoice
اما ابدی است برای آنان که عاشق اند.          But for those who love Time is Eternity
__Henry Van Dyke

 




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( دوشنبه 84/11/3 :: ساعت 11:48 صبح )
»» جنایت تو

تو را به دادگاه خواهند کشید
شاید به حبس ابد محکوم شوی
جزئیات جنایتت معلوم نیست
اما اثر انگشتت را
بر قلب شکسته یی یافته اند

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( دوشنبه 84/11/3 :: ساعت 11:36 صبح )
»» یکشنبه

دیروز یکشنبه بود.من هنوز درگیر خوندن اقتصاد بودم فکر می کردم می تونم تمومش کنم ولی نمیشه خیلی زیاد و سخته نمی دونم آخه عرضه و تقاضا به چه درد من می خوره ولی حتما به یه دردی می خورده که یه آدم بیکاری اومد راجع بهش کتاب نوشته.خلاصه اینکه ساعت 6 صبح مریم بهم اس ام اس زد که ببینه مدرسه ها تعطیله یا نه اما چون گوشیه من روی سایلنت بود نفهمیدم ساعت 8 که پاشدم بهش اس ام اس زدم که مدرسه های منطقه های 1 تا 5 تعطیله.می تونستم قیافه ی مریمو بعد از دیدن مسج تصور کنم.دیروز خیلی کم درس خوندم فکر کنم این یکی هم می افتم ولی نه باید زیر سنگم شده خوب بشم چون پایه آبروم وسطه.دیگه هیچ شباهتی به اون نیک درس خون سابق ندارم نمی دونم شاید این هم از عوارض دانشگاه باشه.ساعت حدودا 6 عصر بود که گوشیم زنگ زد تا اومدم بر دارم قطع شد.من هم رفتم نمازم رو خوندم دیدم برام میسکال افتاده زنگ زدم به اون شماره.خلاصه معلوم شد که فردا کلاس کامپوتر برگزار نمیشه و امتحاناتم یک هفته افتاده عقب.خوبه.راحت می تونم درس بخونم ...خلاصه در کل روز بدی نبود



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( دوشنبه 84/11/3 :: ساعت 11:30 صبح )
»» از چشم کسی افتادن

وقتی از چشم کسی بیوفتی مثل یه قطره اشک

دیگه مهم نیست کجا باشی

روی گونه؟

یا روی خاک؟

تو دیگه چکیدی

 

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( یکشنبه 84/11/2 :: ساعت 8:36 صبح )
»» راه روحانی

    راه روحانی 2 آزمون دارد

بردباری ومنتظر موعود ماندن و شهامت و فریب دیده ها را نخوردن

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( یکشنبه 84/11/2 :: ساعت 8:33 صبح )
»» شنبه

دیروز شنبه بود.یه شنبه مثل همه ی شنبه ها روزی که من زیاد باهاش جور نیستم.صبح تا ساعت 1 کلاس داشتم .بعدشم اومدم خونه.دوشنبه جلسه ی آخر کلاسمونه.بعدشم باید برم اقتصاد بخونم.خدا به فریاد همه ی دانشجوهای بشریت بکنه.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( یکشنبه 84/11/2 :: ساعت 8:20 صبح )
»» آدینه

دیروز جمعه بود.یا به قول معروف آدینه....صبح وقتی نماز خوندم دیگه جونی برام نمونده بود که بیدار بشینم بلافاصله خوابیدم.هر وقت که راحت به این فکر می کردم که تا ساعت  نزدیک 12 بخوام یاد اقتصاد و سنگینیه کتابش فکرمو به هم می زد.خلاصه اینکخ توی این هفته امتحان کلاس کامپیوتر هم دارم فردا هم کلاسم جلسه ی آخرشه نمی دونم با این یکی باید چی کار کنم هر چند من توی کلاس شاگرد ممتازم ولی توی تئوری یه کم باید تمرین کنم.دیروز یه مناسبت دیگه هم داشت تولد شهلا بود.شهلا خاله ی منه من واقعا دوسش دارم.از نزدیکای ساعت 6 عصر مرتب به گوشیش زنگ می زدم اما کسی بر نمی داشت.حدسم می گفت یا باز گوشیشو خونه ا گذاشته یا گوشیش دست فریه.
ساعت 8 بود که شهلا رو پیدا کردم و طبق معمول شروع کردم به سر به سر گذاشتنش.بهش گفتم شهلا جونم چند ساله شدی؟
گفت:امسال که 24 ساله ولی از سال دیگه یا سال یه سال کم می کنم.شهلا علاوه بر اینکه روحیه ی بالایی داره خیلی هم شوخه.لیسانس مدیریت بازرگانی داره و بهترین پست و مقام های دولتی رو تجربه کرده.یه جورایی تو زندگیه من نقش مهمی داره.توی فامیل ما همه شهلا رو دوست دارن.منم که دیگه به قول معروف جیگر خام خورشم...دیروز کتاب اقتصاد رو تا 5 فصل خلاصه کردم اما نمی دونم با اون همه نمودار و شکل چه کنم.
دیگه هیچ اتفاقه خاصی نیوفتاد جز اینکه برای یکی از دوستام یه عالمه اس ام اس دادم بعد از 2 ساعت طرف گفت شما؟من کم بود گریه کنم چون دوستم گفته بود می خواد خطه شو بفروشه اما نگفته بود کی.خلاصه کلی از طرف معذرت خواهی کردم و کلی هم توی دلم به دوستم بد و بیراه گفتم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( شنبه 84/11/1 :: ساعت 1:42 عصر )
»» راه بهشت

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»
دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید.»
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...
بخشی از کتاب «شیطان و دوشزه پریم»، پائولو کوئیلو



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( جمعه 84/10/30 :: ساعت 9:45 صبح )
»» شکر خدا

وقتی حس کردی به اون چیزی که میخواستی نرسیدی ، خدا را شکر کن ، چون اون میخواد تو یه زمان مناسب تر غافلگیرت کنه ویه چیزی فراتر از خواسته الانت بهت بده .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نیکان نیا یا حقی ( جمعه 84/10/30 :: ساعت 9:39 صبح )
<      1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غروب واپسین
بدون شرح
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 14
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 10068
» درباره من

مرغ شیدا
نیکان نیا یا حقی
من یه آدم عاشق یک رنگی آدمی که هر کسی نمی تونه باهاش دوستی کنه اینو بگم که خیلی متغیرم یه روز آروم یه روز شلوغ یه روز عاشق..........این خصوصیت آدمایه عاشقه که متغیرن چون عاشقا دم دمی مزاجن. البته من عاشق یه نفر نیستم من عاشق یه دنیا یه خیالیم والبته بسیار رویایی برایه من هیچ چیز غیر ممکن نیست و همه چیز شدنیه ولی دیگران اینو درک نمی کنن . من با هر کسی یه جور برخورد میکنم و البته با همه صادق ولی امان از دست نا رفیق. من خیلی خیلی خیلی حساسم و اگر حتی یه کم از دست کسی برنج ام اون وقت واویلا.......در چنین شرایتی من دیگه عوض میشم . من اصلا دوست ندارم کسی رو برنجونم حتی اگر اون دشمنم باشه . رفتار آدما خیلی برام مهمه در ضمن اهل هیچ چیز هم نیستم.شمالی هم نیستم اینو گفتو که دیگه کسی نپرسه من آخرین نفر از نسله کسایی هستم که عاشق واقعین. من از دروغ متنفرم. ازآدم چاپلوس بدم میاد ولی آدمای دور من همه این شکلی هستن من عاشقه داوود مقامی وجواد یساری و عباس قادری وایرج مهدیان وشهاب هستم. من برعکس همه عاشقه خیابونای پایین شهرم چون صفایی که اون جا هست هیچ جای دنیا نیست.من یاد گرفتم باید همه ی آدما رو دوست داشت حتی اگه اونا بد باشنو و بدی کنن.نمی دونین دنیا یی که من توشم بدی نداره . همه باهم مهربونن و کسی داغ از دست دادنه عزیزاشو نداره. من با گذشته زندگی می کنم . با گذشته یی پر از خاطراته خوب. خاطراتی که دیگه تکرار نمی شه و من رو داغدار کرده.من با داوود مقامیی زندگی می کنم که20 سال پیش مرد و من رو حسرت به دله تکرار خاطراته خوب کرد.من واسه همه ی آدما با تمامه عقایدشون ارزش قا یلم حتی اگه اونا منو با عقایدم نپسندن . در رابطه با خودم فقط این می مونه که بگم دانشجوی رشته ی علوم اجتماعی هستم و از اون چیزی هم که می خونم راضیم . عاشق تنوعم . عاشق شمالم.. کلا هر چی خدا خلق کرده دوست دارم . بزرگترین عشقم هم تو زندگی خداست چون هیچ وقت منو ول نکرده هر چند من بندهی خوبی نبودم . آدم مذهبی هستم و به مذهبم خیلی علاقه دارم .دیگه چی بگم .....خب خلاصه عاشق ادبیاتم و همه نوعشو قبول دارم ............دیگه بسه دیگه سوالی داشتی بپرس ممنون نـــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــک

» آرشیو مطالب
یه عمر تنهایی
سال نو

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب