دیروز 2شنبه بود و از اون روزایی بود که آدم دلش می خواد از صبح تا شب بخوابه.اگه هر موقع دیگه یی غیر از الان بود حتما صبح تا شب توش می خوابیدم ولی چه کنم که یه کتاب کلفت اقتصاد رو باید تموم کنم.وقتی نمونه سوالات ترم های پیش رو نگاه می کنم ناامید میشم و تصمیم میگیرم دیگه امتحان ندم.خلاصه اینکه فکر کنم یه چکیده یی از همه ی فصل ها رو خوندم ولی بازم راضی نیستم .هر روز شمارش معکوس می کنم برای تموم کردنش ولی انگار نحسی بهش افتاده تموم نمیشه که نمیشه.
این چند روزه خیلی راجع به اس ام ا س نیکوکار شنیدم.همون مسئله یی که اولین بار پایین یه سایت دیدم پایه ی خنده ی این چند روزم هم جور شده البته می دونم این خنده زیاد دوام نداره و چند وقته دیگه وقتی قبض تلفنم بیاد گند کار در میاد.
خلاصه دیروز با خوردن 3 تا لیوان پر قهوه خودم رو تا ساعت 12 شب بیدار نگه داشتم تازه ظهر هم نخوابیدم.من تحت هیچ شرایطی خواب بعد از ظهر رو از دست نمیدم .اما حالا مجبورم .دیروز یه شانسی که داشتم این بود که کلاس برگزار نشد وگرنه کارم زار بود.
فردا شب خونه ی عمو اینا دعوتیم به چه مناسبت معلوم نیست؟؟؟؟؟؟
البته من تمام سعیم رو می کنم که نرم چون عموم اینا خیلی وقتی منو ندیدن و دیدن من توی این ظاهر درب و داغون خوب نیست.ولی فایده یی هم نداره فرار چون شنبه ولیمه یی عمه هامه و مطمئنم که همه میان.
چه قدر زود گذشتا.انگار همین دیروز بود که عمه هام رفتم مکه.
خب خلاصه اینکه دیگه کر نکنم حرفی مونده باشه که تعریف نکرده باشم….